موى را نيست اين ميان که تراست
پسته را نيست اين دهان که تراست
قامت راست سرو را ماند
سرو باشد چنين روان که تراست؟
جان ببردى و خوش هنوز نه اى
دست بر دل نه اين زمان که تراست
تا چها بر تو کردمى من، اگر
حسن بودى مرا چنان که تراست
بر رخ زرد من بخند و بگو
خنده انگيز زعفران که تراست
گوييا بيشتر براى زر است
اين سخن بر سر زبان که تر است
کشته گشتم ز ابروى تو، مکش
بر دل خسرو، اين کمان که تراست