چه تير بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهاى عاشقان انداخت
شمايل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جايى رسيد در عالم
که خلق را به دو خورشيد در گمان انداخت
وفا و مهر تو، اى يار بى وفا، ما را
جدا ز خدمت ياران و دوستان انداخت
به هر نفس غم عشقت هزار تير بلا
به نزد خسرو مسکين ناتوان انداخت