ز آنگهى که دل من به سوى يار من است
زهى دراز که شبهاى انتظار من است
ز من نماند نشان و دلم به زلف تو ماند
به گوش داري، جانا، که يادگار من است
مگر تو خود کنى اين لطف، ورنه مى دانم
که آن جمال نه در خورد روزگار من است
مرا به مستى معذور دار، اى هشيار
که اين زمام نه در دست اختيار من است
چو لاله غرق به خونم، چو گل گريبان چاک
زهى شکفته که امسال نوبهار من است
هزار بار همى گفتم، اى دل بدخوى
که عشق بازى با نيکوان کار من است
نشان خاک ستم کشته ايست در ره عشق
هر آن غبار که بر دامن نگار من است
به تيغ در حق خسرو حق جفا بگذار
خداى خير دهادش که حق گزار من است