تا ديده در جمال تو ديدن گرفته است
خونابه ها ز چشم چکيدن گرفته است
مهر و مه است در نظرم کم ز ذره اى
تا خاک آب ديده کشيدن گرفته است
چون کرده ايم نسبت گل با جمال او
دل هم ز شوق جامه دريدن گرفته است
کى پند و اعظم بنشيند به گوش دل
گوشم که خوارى تو شنيدن گرفته است
در جان هزار گونه جراحت پديد شد
لب را به قهر ما چو گزيدن گرفته است
دل را هواى شربت و آب زلال نيست
در عاشقى چو زهر چشيدن گرفته است
تا گفته اى که جانب خسرو همى روم
اشکش ز ديده پيش دويدن گرفته است