اى غمزه زن که تير جفا در کمان تست
آهسته تر، که دست دلم در عنان تست
بنماى رخ که شاد برانم ز ديدنت
روزى دو سه که غمزده ميهمان تست
جانها به باد داد که دايم شکسته باد
آن گيسويى که بر سر سرو روان تست
داغى ست از شراره آه کسى مگر
خال سيه که بر رخ چون ارغوان تست
گر هر زمان به خانه ديگر شوى به ناز
مى زيبدت که مر همه عالم از آن تست
زان مى زيم که بر دهن انگشترى نهم
شبها و اين خيال برم کان دهان تست
گفتم بکش که باز رهم، ناوک مژه
بنمود و گفت اين همه از بهر جان تست
فرياد خسرو ار شنوى شب به کوى خويش
رنجه مشو که فاخته بوستان تست