گر چه سرو باغ را بالا خوش است
با قد رعناى تو ما را خوش است
ز هر عشقت کام عيشم تلخ کرد
هست تلخ اين چاشني، اما خوش است
گر غمت غيرى خورد، ناخوش شوم
خوردن غمها همين اين جا خوش است
چون تو نايي، چيست اين جور رقيب؟
خار مى دانى که با خرما خوش است
بى تو من بارى نيم خوش هيچ وقت
وقت تو خوش که تو را بى ما خوش است
شعله در دل يار در جان کسى زيد
ناتوانى کش تب و حلوا خوش است
جان سنگين مى کنم تا زنده ام
مردن فرهاد با خارا خوش است
گفت فردا زلف مشکينم نگر
امشبم بر بوى آن فردا خوش است
گفتيم ناخوش چرايى خسروا؟
چون کنم، چون شکل آن بالا خوش است