عاشق سوخته دل زنده به جانى دگر است
زين جهانش چه خبر کو به جهانى دگر است
بس که از خون دلم لاله خونين بشکفت
هر کجا مى نگرم لاله ستانى دگر است
اى طبيب، از سر بيمار قدم باز مگير
چاره اى ساز که بيمار زمانى دگر است
عاقبت خواستى از من چو دل من، آن نيز
در سر کوى تو آن وصف و نشانى دگر است
حاصل از دوست بجز گريه ندارم، ليکن
در دل يار يقينم که گمانى دگر است
يک سر موى ميان تو عجب باريک است
هر سر موى تو زان نکته بيانى دگر است
افتاب، ار چه زاعيان جهانست، وليک
بررخ خوب تو آن هم نگرانى دگر است
شد به بوسى ز لبت خنده چو خسرو جاويد
کز لطافت لب شيرين تو جانى دگر است