نگارا، روز عيش و شادمانيست
هواى سبزه و صوت و اغانيست
مرا بى تو چه جاى زندگانيست
که دل بى عشق و جان بى شادمانيست
ز چشم خويش ترسانم به رويت
که عشقت سرنوشت آسمانيست
ز بدخويى جگر خون کرد چشمت
مگر بد خوئيش از ناتوانيست
چرا دل برد و منکر گشت زلفت
که بر هر موى او از خون نشانيست
مزن مژگان زهرآلوده بر من
عنايت کن که وقت مهربانيست
همه کس همنشين تست جز من
که مرگم همنشين زندگانيست
کمر را با ميانت عهد بنديست
سخن را با دهانت کامرانيست
فغان من به گوش خويش بشنو
که بزمت را نواى خسروانيست