بهار پرده برانداخت روى نيکو را
نمونه گشت جهان بوستان مينو را
يکى در ابر بهارى نگر، ز رشته صبح
چگونه مى گسلد دانه هاى لؤلؤ را
سفر چگونه توان کرد در چنين وقتى
ز دست چون بتوان داد روى نيکو را
به باغ غرقه خونست لاله، دانى چيست؟
ز تيغ کوه بريدست روزگار او را
به وقت صبحدم آواز مى دهد بلبل
درون باغ ترنم کنان خوشگو را
بيا که تا به چمن در رويم و بنشينم
به بوى گل به کف آريم جام گلبو را
چو دست تر شود از باده، آنگهي، خسرو
قفا زنيم مر اين عالم جفاجو را